خودکنترلی یعنی فرد کنترل رفتارها، احساسات و غرایز خود را با وجود برانگیختن برای عمل داشته باشد. یک کودک یا نوجوان با خودکنترلی، زمانی را صرف فکرکردن به انتخاب ها و نتایج احتمالی می‌کند و سپس بهترین انتخاب را می‌کند(فرایز و هوفمن[۸۴]، ۲۰۰۹). خودکنترلی را مایر و سالووی[۸۵](۲۰۰۳)، تحت عنوان کاربرد صحیح هیجان ها معرفی می نمایند و اعتقاد دارند که قدرت تنظیم احساسات موجب افزایش ظرفیت شخصی برای تسکین دادن خود، درک کردن اضطراب ها، افسردگی ها یا بی حوصلگی های متداول می شود. افرادی که به لحاظ خودکنترلی ضعیف اند، دائماً با احساس ناامیدی، افسردگی، بی علاقگی به فعالیت دست به گریبان اند، در حالی که افراد با مهارت زیاد در این زمینه با سرعت بیشتر می‌توانند ناملایمات را پشت سر گذاشته و میزان مشخصی از احساسات را با تفکر همراه نموده و مسیر درست اندیشه را بپیمایند(صفری، ۱۳۸۷). خودکنترلی به معنی سرکوب کردن هیجانات و احساسات نیست. برعکس، خودکنترلی یعنی اینکه ما یک انتخاب برای چگونگی ابراز احساساتمان داریم و چیزی که مورد تأکید است، روش ابراز احساسات است به طوری که جریان تفکر را تسهیل کند(گلمن[۸۶]، ۱۹۹۵ ؛ به نقل از پارسا، ۱۳۸۰).

 

از جمله فواید کنترل و تنظیم هیجانات کنترل سطوح برانگیختگی برای به حداکثر رساندن عملکرد، پشتکار داشتن، به رغم دلسردی و وسوسه، جلوگیری از واکنش مخرب در مقابل تحریک و عملکرد صحیح به رغم فشارهای وارده می‌باشد. ناتوانی در تنظیم هیجان حاصل از مخالفت های اجتماعی و ترس از این گونه مخالفت ها گاهی آنقدر شدید است که بر تلاش‌های فرد برای انجام عمل صحیح چیره می شود(شیپز، کاترین و میرن[۸۷]، ۲۰۰۹).

 

تحقیقات نشان داده است که خودکنترلی بین عناصر تشکیل دهنده رخدادهای رفتاری با درنگ های زمانی(به تعویق انداختن کار) پلی برقرار می‌کند. در صورتی که بین این رخدادها، پاسخ ها و پیامدها فاصله ای نباشد یا فاصله کمی باشد(یعنی بین رخدادهای محیطی و رفتاری که فرد انجام می‌دهد) احتیاجی به خودکنترلی نخواهد بود. ‌بنابرین‏ سازماندهی در عرض زمان، یکی از ویژگی های مهم تعریف خودکنترلی است. بیابانگرد(۱۳۸۴)، دریافت که کنترل رفتار خود یک تکنیک مؤثر برای کاهش زمان لازم جهت انجام تکلیف و افزایش زمان لازم برای رفتارهای تکلیف مدار است. ‌بنابرین‏، خودکنترلی می‌تواند به افراد کمک کند تا زندگی بهتری داشته باشند.

 

نادی و سجادیان(۱۳۸۵)، در تحقیق خود بیان کرده‌اند که مفاهیم خود راهبری[۸۸] یا خودمدیریتی از نظر فلسفی به اگزیستانسیالیست ها[۸۹] و از نظر روانشناختی به انسانگرایان[۹۰] نسبت داده شده است(بیلر و اسنومن[۹۱]، ۱۹۹۰). در حوزه تعلیم و تربیت ریشه‌های خودراهبری را می توان در دیدگاه های تجربه گرایانه جان دیویی[۹۲] پیدا کرد(ویلیامز[۹۳]، ۲۰۰۴ ؛ به نقل از نادی و سجادیان، ۱۳۸۵). همچنین مفاهیم خودتنظیمی[۹۴] و خودکنترلی در نظریه های یادگیری شناختی اجتماعی بندورا[۹۵] و نظریه های خودتعیین گری[۹۶] دسی و ریان[۹۷]، زیمرمن[۹۸]، پینتریچ و شانک[۹۹] (۲۰۰۲)، از مبانی اصلی و پایه ای هستند.

 

از نظر پینتریچ و شانک(۲۰۰۲)، گرچه نظریه خودتعیین گری به عنوان نظریه ای در روانشناسی یادگیری و انگیزش به ارتباط بین خودمختاری و خودتنظیمی با پیشرفت و یادگیری می پردازد، اما در حوزه های دیگری مانند کار، سلامت، اخلاق و ارزش‌ها و ارتباطات اجتماعی نیز به کار می رود. از اینرو، خودگردانی شامل مفهومی جامع و چندوجهی است که جنبه هایی چون خودگردانی در یادگیری، خودگردانی در سلامت فردی، خودگردانی در مدیریت فشارهای روانی، خودگردانی در ارتباطات، خودگردانی در اخلاق و ارزش‌ها و … را شامل می شود. آنچه محققان در این مقاله به آن می پردازند، خودگردانی به مفهوم کلی آن می‌باشد که حوزه شناختی، هیجانی و رفتاری انسان را دربر می‌گیرد. مفهوم مورد نظر محققان، در نظریه ها و الگوهای مختلف به تعابیر متعددی مانند خودگردانی، خودمختاری، خودتنظیمی، مدیریت خود و خودکنترلی بیان شده است. تعاریف خودکنترلی با توجه به چهارچوب های نظری مختلف، با یکدیگر متفاوت می‌باشد، اما بیشتر آنان بر این نکته تأکید دارند که این فرایند، مستلزم فعال سازی و تقویت شناخت ها و رفتارهایی است که متوجه هدف مورد نظر است. ویژگی خودکنترلی یا خودگردان به کسی گفته می شود که اهداف مشخصی دارد و رفتارهای به خصوصی را برای دستیابی به مقاصد خود در پیش می‌گیرد. چنین فردی بر راهبردها و اعمال خود نظارت کرده و آن ها را به منظور کسب موفقیت، اصلاح و تعدیل می‌کند(کدیور، ۱۳۸۸).

 

شانک و زیمرمن[۱۰۰](۱۹۹۸) معتقدند، خودگردانی فرآیندی است که در آن فرد، به طور نظام مند، افکار، احساسات و رفتارهای خود را در رسیدن به اهداف مورد نظر هدایت می‌کند. همچنین در تعریف دیگری کرسینی[۱۰۱](۱۹۹۹)، خودکنترلی یا همان خودگردانی، یکی از توانمندی های انسان در داشتن کنترل بر افکار، احساسات و رفتار خود بیان می‌کند که انسان از طریق آن رفتار خود را مورد نظارت و ارزیابی قرار داده و با توجه به معیارهای فردی ‌در مورد آن قضاوت می‌کند(به نقل از کدیور، ۱۳۸۸).

 

نظارت بر خود به توجه عمدی و خود خواسته به بعضی از جنبه‌های رفتار دلالت دارد و اغلب، با ثبت فراوانی رفتار و شدت آن همراه است. انسان‌ها اگر از آنچه که انجام می‌دهند آگاه نباشند، نمی توانند رفتار خود را تنظیم کنند. دسی و ریان بیان می‌کنند که سه نیاز روانشناختی ذاتی در انسان وجود دارد که زیر بنای رفتار است. این نیازها شامل نیاز به ادراک شایستگی[۱۰۲]، خودکنترلی و تعلق و بستگی[۱۰۳] است.

 

یکی از مهمترین مهارت ها که مشخصه ی توانایی افراد در حل تعارض است، برخورداری آن ها از صفت خودکنترلی(خودنظارتی) است. از آنجا که تعارضات بین فردی نیز در ارتباط نزدیک با هیجان هاست و برای کنترل آن باید نخست هیجان ها را شناخت و سپس آن را کنترل کرد، پس در این صورت افراد باید هم از ویژگی خودآگاهی و هم از ویژگی خودکنترلی برخوردار باشند، افرادی که این ویژگی ها را دارند می‌توانند

 

نسبت به تعارض آگاهی بیشتری کسب کرده و ‌به این وسیله سریع تر و صحیح تر تعارض را شناسایی کرده و با اطمینان به هدایت آن بپردازد و ‌به این ترتیب محیطی فراهم آورد که افراد با آگاهی از ارزش های شخصی خود از سلامت روانی و کارایی بیشتر برخوردار شوند و بتوانند سبک مناسب تعارض را برای هر موقعیت انتخاب کنند. نخستین گام در کنترل هیجان ها، شناخت و تعیین هیجان هاست، افرادی که از نظر هیجانی بی ثبات هستند، اغلب از تلاش برای کنترل هیجانهای خود جلوگیری می‌کنند(اسپری[۱۰۴]، ۲۰۰۴). هیجان ها جزء ذاتی ساختار هر فرد است. ما نمی توانیم هیجان ها را از خودمان دور کنیم بلکه باید آن ها را به درستی کنترل کنیم(گلمن، ۲۰۰۱). افرادی که می‌توانند هدف های واقع گرایانه را اولویت بندی کنند و در زمان تصمیم گیری میان عواطف و عقل تعادل برقرار کنند، خود کنترل هستند(آقایار و شریفی، ۱۳۸۵).

 

مفهوم خودکنترلی در نظریه یادگیری اجتماعی راتر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...